هر کس گمشده ایی دارد.
شاید ساکن کوچه پاییز باشد.
اما وارد (کوچه) که می شوی ، می بینی.
برگ های زرد هم ، با او همدست بودن.
جای قدم هایش را پوشانده بودند.
گمنام آمد
گمنام رفت.
9/آبان/99
محبوب من
گاهی اخم کن.
تا دلم برای لبخندت تنگ شود
بانو جان
نگرانی هایم را به جان بخر
بگذار آشوب دلم را بهانه کنم
تا دوستت دارم برایت معنا داشته باشد
ساده بود
معمولی بود
با حیا بود
دختر بود
رقاصه نبود
اما به ساز من می رقصید.
دلم آنچنان کویر است که
مپرس چرا؟
خودت خشکاندی
چشمانم بسته است
اما صدای قدم هایت را می شناسند
آهسته هم که بیایی
عطر تنت را...
امشب یک دل سیر
دلم را به هوای آمدنت ، هوایی کرده بودم
دلتنگت بود
و هست.